دندان

کنش اشراقی و شهودی در سینما

دسته ها: اخبار

اگر هر هنر را صورتی از معرفت و فرهنگ آدمی بدانیم و هنرمند را کاشف و رسول، دیرپایی و پیوستگی آن با آدمیان، به مناسبت هایی وابسته است که میان آن و دیگر هنرها وجود دارد. سینما، شعر، موسیقی، نقاشی و… می توانند به عنوان دستاوردهای هنری ـ فرهنگی، از جوهره و مایه هستی بخش یکسانی برخوردار باشند که همان عنصر پیونددهنده، یعنی هنر به معنی ذات آن است. تنها چیزی که هنرها را متفاوت می کند، ابزار بیان آنهاست. این ابزار در سینما می تواند تصویر، در شعر واژه، در موسیقی نغمه و نوا و در نقاشی رنگ باشد؛ بنابراین می توان گفت هر سینمای حقیقی، خود، شعری صوتی و رنگی حقیقی است که در کیفیت و ماهیت خاصی به وجود آمده و معرفت و فرهنگ ویژه ای را به نمایش گذاشته است. این نوشته، بر آن است «سینما» را به عنوان تصویرهایی که در زمانی معین از برابر چشم های ما می گذرد و روایت کننده واقعیت هایی از حقیقت حیات ماست و بیرون و درون زندگانی ما را بازگو می کند و بازمی نمایاند در یک وارسی کوتاه تعریف کند..

زیبایی فیلم های تارکوفسکی در اصل، برپایه معرفت هستی شناسانه و ادیبانه اوست و هر فیلم او، می کوشد تماشاگر را به نوعی تعالی روحی، روانی و ارزش انسانی و اخلاقی برساند. فیلم «آینه» تارکوفسکی که در واقع روایتگر کودکی خود او نیز هست، می تواند بر این حقیقت تاکید کند که شعر هم می تواند به عنوان یک هنر، پیوندی مبارک با سینما داشته باشد. منظر پایدار دوربین تصویربرداری تارکوفسکی انسان و زمانه معاصر اوست، انسانی که روح دارد و به آفرینش و عرفان عالم، عشق می ورزد و زمان و زمانه خود را می شناسد؛ برای نمونه، می توان از آنچه تارکوفسکی در فیلم «آندری روبلوف» به تصویر کشیده و وحشت و خشونت تاریخی جهان معاصر را نشان داده، یاد کرد. رویکرد تارکوفسکی در فیلم هایش بر خلاف آنچه برخی ناقدان می پندارند، روان شناسانه است؛ زیرا او در همه فیلم هایش، برای انسان و همنوعش، به عنوان یک شخصیت معنوی و معتبر، احترام و ارجمندی ویژه ای قائل شده است؛ همنوعی که آدم است و روح، روان، دین و آیین دارد و باید سالم، درست و حقیقی، زندگی کند؛ پس، برای نشان دادن و دیده شدن این آدم، باید درون و روان او را کاوید و به آسیب های زندگانی او پی برد و راه برون رفت از دشواری ها را به او نشان داد و این کاری است که سینماگر متعهد معاصر، تارکوفسکی، در فیلم هایش انجام داده است؛ آنجا که از طبیعت گرداگر خود، آب و خاک و باد و آتش، بهره می گیرد و مانند یک شاعر، زیردرختی می نشیند و سرود زندگی سر می دهد. آنجا که اسب و سگ و همزیستان و اشیای اطراف خود را به عنوان نمادهای هنر خویش به کار می گیرد و آنها را با شخصیت های فیلم خود درگیر می کند، هدفی جز برانگیختن، متاثر کردن، به فهم و شناخت رسانیدن و دیگرگون کردن مخاطب خود ندارد. تارکوفسکی در فیلم «کودکی ایوان» این حقیقت را بازگو می کند که درخت همان آدمی است؛ همان موجود ارزشمندی است که روزی به دنیا می آید، می بالد، زندگی می کند، با نور و نیاز و نیایش آرمانی خود، بزرگ می شود و سرانجام روزی خشک می شود و می میرد. ببینید سینماگر، چه زیبا این فرآیند عرفانی و الهی را یعنی پیوستگی جهان ناسوت با جهان لاهوت را به ما نشان داده است. اگر در فیلم «استاکر» این سینماگر تامل کنیم، حقیقت و واقعیت را با هم در نشان دادن چهره نوین جهانی و تلخی جنگ و جادوگری اتمی معاصر درست می بینیم.

می بینیم که سینماگر، مانند هر هنرمند دیگری (شاعر، نقاش، موسیقیدان و…) می تواند جامعه شناس، آسیب بین و حقیقت یاب باشد. درست است که تارکوفسکی به عنوان یک سینماگر، رویاها و خاطره های زندگانی خانوادگی خود را در فیلم هایش روایت می کند، اما ما را هم به نوعی به همذات پنداری و معرفت دیداری می رساند تا آنجا که به چالش زمانه خود بیندیشیم و تصویرهای خلاق شاعرانه ای را ببینیم که از نابودی تدریجی زندگی انسانی و معنویت روبه ناتوانی آدمیان، پرده برداشته است؛ اینجاست که همه هنرها با سینما همزاد می شوند. اینجاست که هنر و دین، قرابتی غیرقابل انکار پیدا می کنند و سینماگر، آموزگار و فیلم او، آموزنده به جا می ماند و خرد برانگیزاننده آدمی می شود و «دیدن» به اندیشیدن و ایمان آوردن می انجامد و آدمی بر آن می شود تا برخیزد و به نیاز اشراقی و شهودی وجود خود پاسخ دهد. مگر یک فیلم نمی تواند یک تجربه و یک عمل احساسی باشد؟ مگر تصویر و صدا و نور نمی تواند تربیت روحی، روانی و شخصیتی آدمی را تعیین کند؟ غربت آدمی را در جهان هستی و قربت او را با وجود حقیقی، در پاسخ به این پرسش ها، درک می کنیم و می بینیم که سینماگری متفکر، همسو با ما در فیلم «نوستالگیا» خود، احساس، دیگری و همدردی خود را بازتابانیده و ما را به دیدن و شناختن رنگ و نیرنگ کاسبکارانه و بازاری جهان معاصر، فراخوانده است؛ اینجاست که درست درمی یابیم سینما و هنر در یک اقلیم و بوم، منحصر نمی مانند و هر عصری و زمانه ای، هنر و سینمای خود را می آفریند و زبان و دیدگاه ویژه خود را روایت می کند. پس، «روایت» و چه بود و چگونگی آن در پیوند با واقعیت، نقش پایه ای در سینما دارد و شخصیت ها، نقش ها و عمل ها در سینما، عنصرهای تعریف شده و واقعی هستند و خط روایت را در ظهور گفت وگوها و بروز بازی ها در حضور سینماگر، آگاهانه پیش می برند و در سینمای تارکوفسکی، مانند یک شعر روایی، خیالپرداز و پررمز و راز می شوند و راه را برای تخیل سینماگر، به عنوان یک عنصر هدایت کننده و رسول انذاردهنده، باز می کنند. تخیلی که در ذهن شاعرانه رشد و تربیت یافته و از قالب مکتوب برخاسته و در پهنه جان تصویر، محجوب، نشسته است و در گستردگی یک رویا و استعاره، رازگونه تعریف شده و تارکوفسکی سینماگر را تا مقام یک مولف، پیش برده است. آهنگ آهسته و وزن آرام فیلم های تارکوفسکی ما را به قلمروی شاعرانه و عارفانه هدایت می کند؛ بویژه آنجا که زمان، مکان، فضا، فکر و گفت وگو، همه در نشان دادن موقعیت های طبیعی و کیفیت های عاطفی، شور و شوق انسانی و رفتارهای شفقت آمیز ، به گونه ای ترسیم شده اند که بهتر و واقعی تر به چشم آیند و زودتر «دیدن» ما را برانگیزانند و شیوه و جهتگیری نگاه ما را تغییر دهند؛ این را درست می توان هدف هر هنر و در اینجا، سینما دانست. هدف سینما هم چیزی جز حقیقت نیست؛ حقیقتی که در برخوردهای زندگانی آدمیان به واقعیت تبدیل شده و جنبه کاربردی پیدا کرده و این چیزی است که ما، در هر سکانس فیلم تارکوفسکی می بینیم. می بینیم و درمی یابیم که تارکوفسکی، سینماگری خلاق و مولف است، او متفکری است که درباره انسانیت، دیانت و معنویت در پیوند با جهان عینیت، تامل کرده و کوشیده است این مقوله ها را از ذهنیت محض بیرون آورد و در پهنه عینیت عالم هستی، کنش مند کند.

عبدالحسین موحد / جام جم

اخبار